loading...
حکایت نامه
خشایار شرافت بازدید : 33 جمعه 05 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
 پادشاهي دو شاهين كوچك به عنوان هديه دريافت كرد. آنها را به مربي پرندگان دربار سپرد تا براي استفاده در مراسم شكار تربيت كند. يك ماه بعد، مربي نزد پادشاه آمد و گفت كه يكي از شاهين‌ها تربيت شده و آماده شكار است اما نمي‌داند چه اتفاقي براي آن يكي افتاده و از همان روز اول كه آن را روي شاخه‌اي قرار داده تكان نخورده است.
اين موضوع كنجكاوي پادشاه را برانگيخت و دستور داد تا پزشكان و مشاوران دربار، كاري كنند كه شاهين پرواز كند. اما هيچكدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام كنند كه هر كس بتواند شاهين را به پرواز درآورد پاداش خوبي از پادشاه دريافت خواهد كرد. صبح روز بعد پادشاه ديد كه شاهين دوم نيز با چالاكي تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهين را نزد او بياورند.
درباريان كشاورزي متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست كه شاهين را به پرواز درآورد. پادشاه پرسيد: «تو شاهين را به پرواز درآوردي؟ چگونه اين كار را كردي؟ شايد جادوگر هستي؟»
كشاورز كه ترسيده بود گفت: «سرورم، كار ساده‌اي بود، من فقط شاخه‌اي را كه شاهين روي آن نشسته بود بريدم. شاهين فهميد كه بال دارد و شروع به پرواز كرد.»
خشایار شرافت بازدید : 21 پنجشنبه 04 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

سختی روزگار

مردی از دست روزگار سخت می‌نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست. استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه‌اش پرسید؟ل
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیرقابل تحمل است.
استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت: همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه‌اش پرسید؟
مرد گفت: خوب است و می‌توان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختی‌های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه آن را تعیین می‌کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.

خشایار شرافت بازدید : 34 چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

در مازندران علاء نام حاکمی بود سخت ظالم.خشکسالی روی نمود.

 

مردم به استسقاء بیرون رفتند چون از نماز فارغ شدند، امام بر منبر رفت و دست به دعا برداشت و گفت: خدایا بلاء و علاء را از ما دفع کن.

خشایار شرافت بازدید : 25 سه شنبه 02 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

هر چه خدا بخواهد

يكي از زهاد را بيماري عارض شد. شخصي به عيادت او رفت و او را شادمان ديد و زبانش را به شكر و ثنا متذكر يافت.

 

گفت: مي خواهي كه خداي تعالي تو را شفا دهد؟

 

گفت: نه.

 

گفت: مي خواهي به وضع بيماري بماني؟

 

گفت: نه.

 

گفت: پس چه مي خواهي؟

 

گفت: آن را مي خواهم كه خدا مي خواهد.

خشایار شرافت بازدید : 32 سه شنبه 02 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

تغيير نگرش ! ...


 

مي‌گويند در کشور ژاپن مرد ميليونري زندگي مي‌کرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق کرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. 
وي پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يک راهب مقدس و شناخته شده مي‌بيند 
وي به راهب مراجعه مي‌کند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد کرد .... که مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نکند. 
وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشکه‌هاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ‌آميزي کند. 
همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض مي‌کند. 
پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي‌آيد را به رنگ سبز و ترکيبات آن تغيير مي‌دهد و البته چشم دردش هم تسکين مي‌يابد. 
بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشکر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. 
راهب وقتي به محضر بيمارش مي‌رسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسکين يافته؟ 
مرد ثروتمند نيز تشکر کرده و مي‌گويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود که تاکنون داشته." 
مرد راهب با تعجب به بيمارش مي‌گويد بالعکس اين ارزانترين نسخه‌اي بوده که تاکنون تجويز کرده‌ام. 
براي مداواي چشم دردتان، تنها کافي بود عينکي با شيشه سبز خريداري کنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود. 
براي اين کار نمي‌تواني تمام دنيا را تغيير دهي، بلکه با تغيير چشم اندازت (نگرش) مي‌تواني دنيا را به کام خود درآوري. 
تغيير دنيا کار احمقانه اي است اما تغيير چشم‌اندازمان (نگرش) ارزان‌ترين و موثرترين روش مي‌باشد. 
التماس دعا

خشایار شرافت بازدید : 35 دوشنبه 01 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

سخن اول یا دوم

شخص فقیری زن خود را گفت که قدری پنیر بیاور که خوردن آن معده را قوت دهد و بنیه را محکم و اشتها را زیاد می کند.

 

زن گفت: پنیر در خانه نداریم!

 

مرد گفت: بهتر به جهت آن که پنیر معده را به فساد می اندازد و بن دهان را سست می کند.

 

زن گفت: ای مرد! از این دو قول مختلف و متضاد کدام را اختیار کنم؟

 

مرد گفت: اگر پنیر باشد قول اول را و اگر نباشد قول دوم را!

خشایار شرافت بازدید : 29 دوشنبه 01 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

سحر خیز باش تا کامروا باشی

 

حکایت کرده اند٬ بزرگمهر٬ هرروز صبح زود خدمت انوشیروان می رفت٬ پس از ادای احترام٬رو در روی انوشیروان می گفت:

 

سحر خیز باش تا کامروا گردی.

شبی٬ انوشیروان به سرداران نظامی اش٬ دستور داد تا نیمه شب بیدار شوندو سر راه بزرگمهر٬ منتظر بمانند.چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید٬ لباس هایش از تنش در بیاورندو از هر طرف به او حمله کنندتاراه فراری برای او باقی نماند.

 

بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. برهنه به درگاه انوشیروان امد٬پادشاه خندید و گفت:

مگر هر روز نمی گفتی٬سحر خیز باش تا کامروا باشی؟

بزرگمهر گفت:دزدان امشب ٬کامروا شدند٬زیرا انها زودتر ازمن٬ بیدار شده بودند.اگر من زودتر از انها بیدار می شدم و به درگاه پادشاه می امدم من کامرواتر بودم.

خشایار شرافت بازدید : 33 پنجشنبه 28 فروردین 1393 نظرات (0)

از ايرانيان کمتر کسی است که رستم را نشناسد.پهلوان بزرگ شاهنامه درزمان منوچهرزاده شد.پدرش زال ومادرش رودابه دخترمهراب کابلی بود.ماجراهای تلخ و شيرين بسياری را از سر گذراند که داستان هفت خان رستم از مشهورترين آن هاست.ماجرا از آن جا آغازمي شود که کيکاووس، شاه زورگووخودخواه کياني به مازندران لشکرمي کشد. ديوسپيد بزرگ ترين ديو مازندران به کمک شاه مازندران مي آيد و به جادو و نيرنگ، کيکاووس و سپاهيانش رااسيرونابينا می کند. کيکاووس يکي از سپاهيان خود را که از حمله ديو سپيد در امان و سالم مانده به نزد زال و رستم مي فرستد و از آنان کمک می خواهد. رستم. آماده ی سفرمي شود ولی از زابل تا مازندران شش ماه راه است. زال راه ديگری رابه رستم نشان می دهد که دوهفته بيش ترطول نمي کشد ولی بسيارخطرناک است.رستم که چاره ای جزانتخاب راه دوم ندارد سفرخود را آغاز می کند.

 در خان اول رستم به نيستاني می رسدکه شيردرنده ای درآن زندگی می کنددراين مرحله رخش بدون کمک رستم با دو دست بر سر شير می کوبد و پشتش را می درد و شير قبل از پيدا شدن رستم جان می دهد

درخان دوم رستم به بيابانی گرم و بی آب می رسد. و به شدت تشنه می شود.پهلوان برای نجات به راز و نياز باخدا مي پردازد.تابالاخره ميشی پديدار مي شود.. رستم به دنبال اومی رود وبه چشمه آبی می رسد و نجات پيدا می کند.

 درخان سوم رستم درخواب است که اژدهايي می خواهد او را بکشد.رخش رستم راازخواب بيدارمی کند اما اژدها ناپديد می شود.بار دوم هم همين اتفاق می افتد.اما بار سوم اژدها فرصت فرار پيدا نمی کند.رستم اورامی بيند و به جنگ اژدها می رود.اما اژدها قوی و نيرومند است و رستم به تنهايي حريف او نمی شود.اين بار هم رخش به رستم کمک می کند و رستم اژدها را شکست می دهد.

در خان چهارم رستم به سرزمينی سرسبز می رسد.سفره ای آماده می بيند و برسر آن می نشيند.غافل ازاين که درحال خوردن غذای زن جادواست که به صورت زنی زيبا بر او ظاهرمی شود.رستم جامی به زن می دهد و جام خود را  با نام خدا سرمی کشد.زن جادو با شنيدن نام خدا سياه  و تيره مي شود و رستم که ازحقيقت ذات اوآگاه شده وی را به دو نيم مي کند.

در خان  پنجم رستم به کشتزاری می رسد و رخش را در کشتزار رهامی کند.دشتبان که به چريدن رخش معترض شده است چوبی به پای رستم می کوبد.رستم گوش اورا ازته می کندوکف دستش می گذارد.مرد شکايت به مرزبان می برد.مرزبان که اولاد نام دارد با لشکرخودبه جنگ رستم می رود.رستم لشکراوراتارومارمي کند و اولاد را  اسيرمی گيرد و از او می خواهد محل اسارت کيکاووس را به اونشان دهد.   

خان ششم نبرد رستم با ارژنگ ديو است.دراين خان رستم به نيروي بازو سر ارژنگ را ازتن جدا   می کند.

در خان هفتم رستم به غارديوسپيد می رود و او را که درون غار خفته است پيدا می کند و با وی می جنگد. بر زمينش می زند و جگرگاه اورا با خنجر می شکافد و جگرش رادرمی آورد و به اولاد ميدهد تا برای درمان کاووس و افرادش ببرد.چون درمان نابينايي آنان در اين است که خون جگر ديو سپيد در چشمشان چکانده شود.سپس به دستور کاووس، شاه مازندران را از بين می برند و هفت خان رستم به پايان ميرسد

خشایار شرافت بازدید : 41 چهارشنبه 27 فروردین 1393 نظرات (0)

در اوزاکای ژاپن ، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود
شهرت آن به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت .
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند ، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمدمشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد ، مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد ، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد.
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد ، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.
وقتی مشتری فقیر رفت ، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند
و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید ، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید ؟
صاحب مغازه در پاسخ گفت :
مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد  این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود.
شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است ، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر ، خوب و باارزش است.


منبع مطلب:فرهنگ ژاپنی

 

خشایار شرافت بازدید : 27 سه شنبه 26 فروردین 1393 نظرات (1)

لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است.

متن زیر، نوشته اوست :

    در میزگردى که درباره «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایى‌لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسیدم: عالى جناب، بهترین دین کدام است؟
    خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایى» یا «ادیان شرقى که خیلى قدیمى‌تر از مسیحیت هستند.»
    دالایى‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خیره شد ، و آنگاه گفت:
    بهترین دین، آن است که شما را به خداوند نزدیک‌تر سازد. دینى که از شما آدم بهترى بسازد.»
    من که از چنین پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسیدم:
    آنچه مرا انسان بهترى مى‌سازد چیست؟
    او پاسخ داد:
   هر چیز که شما را دل‌رحم‌تر، فهمیده‌تر، مستقل‌تر، بى‌طرف‌تر، بامحبت‌تر، انسان دوست‌تر، با مسئولیت‌تر و اخلاقى‌تر سازد .
    دینى که این کار را براى شما بکند، بهترین دین است»
    من لحظه‌اى ساکت ماندم و به حرف‌هاى خردمندانة او اندیشیدم. به نظر من پیامى که در پشت حرف‌هاى او قرار دارد چنین است :
    دوست من! این که تو به چه دینى اعتقاد دارى براى من اهمیت ندارد. آنچه براى من اهمیت دارد، رفتار تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کلّ جهان است.
    به یاد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست.
    قانون عمل و عکس‌العمل فقط منحصر به فیزیک نیست. در روابط انسانى هم صادق است .
    اگر خوبى کنى، خوبى مى‌بینى
    و اگر بدى کنى، بدى.
    همیشه چیزهایى را به دست خواهى آورد که براى دیگران نیز همان‌ها را آرزو کنى .
    شاد بودن، هدف نیست. یک انتخاب است .

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    بهترین شاعر کهن ایران کیست؟
    بهترین کمدین مرد ایران کیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 27
  • بازدید کلی : 3,012